شکست کاسه ی صبرم در انتظار و فراق
تو نیستی و در این کلبه گشته ماه چراغ
سکوت شب چه غم انگیزسرد وبی روح است
تو نیستی و دلم بی تو غرق اندوه است
برای بلبل خواندن بدون گل ننگ است
تو نیستی و دگر زندگی چه کم رنگ است
برای این دل تنگم فراق سنگین است
تو نیستی نگری ساز دل چه غمگین است
در اسمان دلم تک ستاره ای ای ماه
تو نیستی و بدان چشم خیره گشته به راه
ز قلب غم زده ام درد و غصه لبریز است
تو نیستی و بهارم س رنگ پاییز است
من از زمانه و این روزگار بیزارم
تو نیستی و نبود تو کرده بیمارم
نبودنت شده کابوس هر شب و روزم
تو نیستی که ببینی چگونه میسوزم
درخت زندگیم بی تو خشگ وبی برگ است
تونیستی و دگر لحظه لحظه ی مرگ است
ببین دو دست اجل را چگونه می بوسم
تو نیستی و در این خانه بی تو می پوسم.
خیلی قشنگ بود.....مرسی........به هرحال دیگه بامن رفیقی ازت انتظاردارم.
اصلا این شعر رو واسه تو گفتم باور نمیکنی؟ خب باور نکن
بسیار زیبا سرودید حستان را با استفاده از کلماتی شیوا و رسابیان می کنید و این یک امتیاز بالا برای یک شاعر موفق هست با اشعارتان در سایت شعرنو آشنا شدم موفق باشید و شاعر بمانیدمنتظر شعرهای بعدی شما هستم
ممنون از لطف شما...شما هم مهمان طعم تنهایی بمانید